یادداشتی بقلم محمدرضا حاجی زاده، فرماندار گلبهار؛

 

زلزله تقریبا” ده ثانیه احساس شد. اما میلیون‌ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی… میلیون‌ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن‌شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه‌ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند…

 

میلیون‌ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه‌هایی که روزها پاساژها را برای خریدن‌شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه‌جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهم‌ترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند… را از یاد بردند و گریختند.

 

میلیون‌ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند! تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک‌روز با اطمینان می‌گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!

 

هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود…

 

میلیون‌ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط‌هایش روزها و شب‌ها زحمت کشیده بودند…. از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی‌شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.

 

آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم‌ها، میزان عشق و وفاداری‌شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان‌شان ثابت شد.

 

تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای این‌که هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده‌ام، این‌که تا دقیقه‌ای دیگر هیچ‌کدام‌مان ممکن است نباشیم. این‌که مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.

 

درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی‌گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی می‌شویم که بودیم…

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد